شوق دیدار
این چه رازیست که در پرده چشمان تو خفته ست به ناز ؟
ای که در چهره پر مهر تو جاریست بهار
از غم عشق تو دل آشفته ست
و نفس می کشد آرام و صبور
زیر آوار تب و درد فراق
پریان در خوابند
من و اشک و دل و غم بیداریم !
گر چه بر خانه قلب من غم
بی امان می تازد
لیک در ظلمت این درد خموش
شوق دیدار تو تا صبح بهار
زنده اش می دارد
زنده اش می دارد
. . .
*تشکر نوشت :
بیت سر در وبلاگ هدیه ایه ارزشمند از جناب رند پارسا که لطفشون همیشه
در و دیوار اینجا رو مزین کرده.