مجموعه اس ام اس های جدید عاشقانه
دنیای آدم باید کوچک باشد
آنقدر کوچک که کسی درون آن جا نشود
دنیای آدم باید کوچک باشد
چیزی شبیه بی کسی
چیزی شبیه تنهایی
وقتی دنیایتان کوچک شد
دیگر چیزی به اسم نرسیدن ندارید
چیزی به اسم نداشتن ندارید
صبر کنید….
در آینده خواهید فهمید که چقدر این
دنیای کوچک به دردتان میخورد …
وقتی تلفن زنگ میزند
یعنی از یاد نرفتهای
حتی اگر به اشتباه شمارهات را گرفته باشند
ببین دوست من !
در این دنیا
خیلی از آدمها هستاند که
شمارهشان حتی به اشتباه گرفته نمیشود …
نمیدانم
این چه مرضی است
که افتاده به جانم
دوست دارم هی دلتنگت شوم
نیامدنش را باور نمیکنم
غیر ممکن است او نیامده باشد
حتماً، حالا
زیر باران مانده است
و ناامید و خسته
در خیابانها قدم میزند
من به باز بودنِ درها مشکوکم
زیباست ، اما
ایستگاهِ خوبی نیست پاییز!
بِجُنب !
پنجره رابازکن
دست هام رابگیر – بیا
باید
تا بهار
بدویم!
خوبم…
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها
خورده اند
دیگر نگران داس ها نیستم…
پرنده ،
از روزنِ نور گذشت
آزادی اَش را پر کشید .
تمامِ حجمِ قفس
ماند برای من !
رؤیاهام را
نمی فروشم
حتا
به بهای داشتن ِ تو !
من از جهانی که جای خالی زندههایش هم
به اندازهی جای خالی مردهها عمیق است
میترسم
نیازی به گل آلود کردن آب نیست،
ماهیان این برکه در آب زلال هم دیدی ندارند،
راحت به طعمه ها تن می دهند…!!
شعر عاشقانه کوتاه نو
شعر های کوتاه و جدید عاشقانه نو
همدل و همنفسی نیست خدایا چه کنم همرهم جز تو کسی نیست خدایا چه کنم
از غم چرخ بلا ناله سپردم به نسیم دست فریاد رسی نیست خدایا چه کنم
* * *
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
* * *
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من که من هم دل ز مهرت بر کنم تا فرصتی دارم
* * *
شبی پرسیدمش با بیقراری به غیر از من کسی را دوست داری به چشمش اشک شد
از شرم ساری میان گریه هایش گفت آری
* * *
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد
* * *
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام مرگ ویرانگر چه بی رحم و
شتابان می رسد
* * *
در دفتر زندگیت برای سفید ماندن صفحه ی غصه هات همیشه دعا می کنم
* * *
هوا داره سرد میشه ، مواظب باش کسی از سردی هوا به گرمی قلبت پناه نبره !
* * *
تنهایی آدمها یه دریا عمق داره ، ولی پر کردنش با یه لیوان محبت ممکنه
* * *
من خودم اینجا غریبم ، هیچکسو جز تو ندارم
گل من تحملم کن مه یه کم طاقت بیارم
* * *
ما که همسایه اشکیم ولى با دل تنگ ? گر لبى خنده کند یاد شما مى افتیم
* * *
افسوس که عشق جاودانه نیست ? عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد
عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز می ترسد
* * *
یادت همیشه سبز است در خلوت خیالم .خوبم به خوبى تو .هر چند نپرسى حالم . . .
* * *
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ، ولی با خفت و خواری ، پی شبنم نمیگردم
* * *
سرزنشم مکن اگر از همه پا کشیده ام ، تبع لطیف آدمی ، با همه سر نمیکند
* * *
بی سبب بر دروازه انگور بودن مانده ام …دست کدامین مهربان روزی شرابم میکند
* * *
اندکی آهسته تر زیر این باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند
* * *
کاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون وجودت دور بود
تا نسوزم در خزان آرزو
* * *
به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی
ورود به آرشیو اشعار عاشقانه
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ر باشم؟ گن لاغری اسلیم لیفت زنانه گن وی کر شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم دردم این است که باید پس از این قسمت ها ال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
.
.
.
.
.
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق
.
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
.
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
.
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
.
پیله رنج من ، ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت ، به پروانه نمی آید عشق !
.
.
.
.
.
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
.
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار
.
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
.
کوله بارم پره حسرت ، تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنهام ، تو خیابونی که سرده
.
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
.
.
.
.
.
حس می کنم ، حسم به تو حسی نو است
حسم برای حس تو ، شعری نو است
حس می کنم ، حس کرده ای احساس من
احساس حسم حاسد و جنسی نو است
حدسی بزن ی شود پد ضد عرق my dry روی دلم یکهو
، حسم حسود حس کسیت
احساس تو بر حس من ، حدسی نو است
در حس تو ، احساس من محسوس شد
احساس کن حس مرا ، حسی نو است
سحری بکن ای ساحر احساس من
هر حس تو نسبت من ، سحری نو است
مبحوس گشت احساس من از حس تو
حساس کن احساس خود ، فصلی نو است !!!
عشق از تو مرا من ساخت
عشق از تو مرا من ساخت...اما تو نمی فهمی
من تو شده ام تو من... این را تو نمی فهمی
من بید تبر خورده تو تیغ تبر بودی
معنای شکستن را حتی تو نمی فهمی
لیلاترم از لیلا ...افسانه ی عــشقم را
مَردُم همه فهمیدند !
اما تو نمی فهمی ..!!
و مدّعی بودی درون را نیز می بینی ( امید صباغ نو )
تــو مدّعـی بودی درون را نیـــز می بینی
احساس را در هرکس و هرچیز می بینی!
شاید همان بودی که بایستی کنارم بود
امـا دلِ دیوانه ات را ریــز می بینی!
گفتم که ویران می کنم طهرانِ غمگین را
تا پایتخت تو شود تبریـــز ، می بینی
با چنگ و دندان پای چشمان تو جنگیدم
افسوس ! این سرباز را چنگیز می بینی
هر روز کندی از بهار زندگی برگی
تقویم عمرم پُر شد از پاییز، می بینی؟
در بازی ات نقش مترسک را به من دادی
افتاده ام در گوشه ی جالیـز ، می بینی؟
رفتی و بعد از رفتنِ تو تازه فهمیدم
هر دل که دستت بود دستاویز می بینی!
کاری ندارم؛ هرچه می خواهی بکن، امــّا-
روی سگـم را روز رستاخیــز می بینی...
شعر عاشقانه
سلام به همه دوستای خوبم
امروز شعر جدیدمو نوشتم
امید وارم خوشتون بیاد منتظر انتقاد و پیشنهاداتونم
تباهی
بی سرو سامان شده ام
گرد بیابان شده ام
تو رفته ای از بره من
بی کس و عصیان شده ام
با دست مرا نشان دهند
بس که پریشان شده ام
حال خوشی نیست مرا
ببین تباه شده ام
به رسم عشق و عاشقی
ببین فنا شده ام
شاعر : میلاد جانمحمدی
مهره ی سوخته
صورت سرنوشتم کبود است سیلیت ای خدا درد دارد
هق هقم در سکوت شب سرد یخ زده بی صدا درد دارد
شکل یک مسئله، گنگ و مبهم راه حلی برایم نمانده
می شوم در خودم جمع و تفریق هر کدامش جدا درد دارد
لکه ی ننگی ام روی دنیا در کویری که باران ندارد
شهر بی دین پر شورش من رنگ و بویی از ایمان ندارد
باورم مانده در زیر خورشید تشنه است و هلاک سرابی
هی محک میزنم قصه ها را در زمینی که انسان ندارد
پرشده خلسه های خیالم از تمنای یک مرگ سمی
جنگ من با جهانی مسلح لشکری از تبار مغول هاست
عربده می کشد واژه هایم این رجزها همان بغض تلخ است
من درآغوش احساس زخمی قصه ام مثل یک خواب و رویاست
کوچه ها رو به بن بست دنیا پرزدن هم خیالات واهی است
آسمان در طلسم غروبی جرم او از سر بی گناهی است
بوی چرگین اجساد لاشی حل شد درخیابان وحشت
می روم کجترین مقصدش را ازمیان هزاران دوراهی
برسر لحظه ای شهوتی پست نطفه ای شکل انسان گرفته
تا دریده شود بعد زایش دست گرگان پشت کمینگاه
مهره ی سوخته بودی از اول در ترورها تو هستی سر لیست
چاله ها را گذر کرده ای و فکر ناجی نشستی ته چاه
گم شده دختری در وجودم با نقابی شبیه خود من
لابلای نفس های خسته زمزمه می کند حسرتش را
باکره مانده است آرزویش پشت دیوار مشتی تعصب
می نشیند به تفسیر آن ها درخودش می کُشد غیرتش را
انتظار سبز
ای سپیدار بلند
که به بر پیچک مریم داری!
هیچ در یادت هست؟
که گلت سخت به تنگ آمده از تنهایی؟
چشم بر ساق تو دوخت
تا دگرباره سر لطف آیی
جمعه ها را از صبح
میشمارد تا شب
شده کارش همه دم
ذکر یارب یارب
دلش از دوری تو
مانده در آتش و تب
آه یارب چه کند؟
گر نبیند رویش
رسد ناگه اجل و
ره نیابد سویش
ای سپیدار
که در سایه ی تو
پیچکان منتظر وبیتابند
شود آیا ز کرم باز آیی؟؟؟
چه کسی خواهد خواند؟
چه کسی خواهد خواند
شعر چشمان تو را
که به هر یک مژه بر هم زدنی
غزلی نو به سراپر د ه ی دل می سازدبودی و صابون کوسه آر پی هستی و غصه هامو به جون میخری
بهتر از من
چه کسی خواهد خواند ؟؟؟
آورده اند که :
عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه ی زندگی اوست.